بیا برگردیم سر خط

ساخت وبلاگ

دست کشید به "؛"خالکوبی شده رو مچم

گفت:منظورت چیه؟

گفتم:میخوام یادم باشه که ته جمله است اما هنوز ادامه داره. میخوام یادم باشه گذشته ام هنوز وصله به آینده.

زل زد توی چشمام؛حرفی نزد.

گفتم:تو شاید هیچوقت نتونی درک کنی اینکه حس کنی زندگیت شبیه به یک "؛" بشه یعنی چی!

باز هم زل زد توی چشمام؛لبای خشکش رو با زبونش خیس کرد.

گفت:اما شاید اینکه زندگیم شبیه به یک "." آخر خط باشه رو بفهمم.

نگاهش رو ازم برداشت،زل زد به یه نقطه ای که نمیدونستم چیه ، زل زده بود به یه جای دور.

گفت:من خیلی وقته رسیدم به این نقطه ای که بعدش خالیه،یه سفیدی ممتد ، یه هیچ پررنگ

این بار من نگاش کردم.خندید؛خنده اش از اون خنده های کوتاهی بود که تهش به یه لبخند ختم می شد.

گفت:سخت نگیر رفیق؛شاید وقتش شده بگیم نقطه سر خط و از اول شروع کنیم؛شاید وقشه برگردیم به نقطه ی صفر انگار که هیچ چیزی این وسط نبوده.

توجه:این نوشته صرفا نوشته بوده و ربطی به کاتب ندارد.

برا هر چی همه که دلتنگ نشم،دلتنگ اون روزایی ام که......
ما را در سایت برا هر چی همه که دلتنگ نشم،دلتنگ اون روزایی ام که... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4sayad6 بازدید : 137 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1396 ساعت: 21:59